بار افکندن. بار نهادن. بار بر زمین گذاشتن: چون بار من ای سفله فکندی ز خر خویش اندر خر تو چون که نگویم که چه بار است. ناصرخسرو. رجوع به بار و بار افکندن شود
بار افکندن. بار نهادن. بار بر زمین گذاشتن: چون بار من ای سفله فکندی ز خر خویش اندر خر تو چون که نگویم که چه بار است. ناصرخسرو. رجوع به بار و بار افکندن شود
لک ساختن. رنگی خلاف رنگ متن پدید آوردن. ملکوک کردن، پیدا آوردن جای سوختگی. جای داغ پدیدار کردن: در عشق لاله را سبب اعتبار شد داغی که ما بسینۀ صحرا فکنده ایم. سلیم
لک ساختن. رنگی خلاف رنگ متن پدید آوردن. ملکوک کردن، پیدا آوردن جای سوختگی. جای داغ پدیدار کردن: در عشق لاله را سبب اعتبار شد داغی که ما بسینۀ صحرا فکنده ایم. سلیم
رهایی یافته از دام و بند. (ناظم الاطباء). که دام برکنده باشد. که دام فروگسسته باشد. طائری که بزور طپش از دام برآمده باشد: ای شاخ گل شکستۀ طرف کلاه تو وی شانه دام کندۀ زلف سیاه تو. ملامفید بلخی (از آنندراج)
رهایی یافته از دام و بند. (ناظم الاطباء). که دام برکنده باشد. که دام فروگسسته باشد. طائری که بزور طپش از دام برآمده باشد: ای شاخ گل شکستۀ طرف کلاه تو وی شانه دام کندۀ زلف سیاه تو. ملامفید بلخی (از آنندراج)
تعبیۀ دام. ساختن دام. نهادن دام. چیدن دام، حیله و اسباب مکر ساختن: ای کام دلت دام کرده دین را هشدار که این راه انبیا نیست. ناصرخسرو. کسی که دام کند نام نیک از پی نان یقین بدان تو که دامست نانش مر جان را. (از نصیحهالملوک غزالی). - به دام رام کردن، بچاره و تدبیر در دام آوردن: که نام نیکو مرغیست فعل نیکش دام زفعل خویش بدان دام رام باید کرد. ناصرخسرو
تعبیۀ دام. ساختن دام. نهادن دام. چیدن دام، حیله و اسباب مکر ساختن: ای کام دلت دام کرده دین را هشدار که این راه انبیا نیست. ناصرخسرو. کسی که دام کند نام نیک از پی نان یقین بدان تو که دامست نانش مر جان را. (از نصیحهالملوک غزالی). - به دام رام کردن، بچاره و تدبیر در دام آوردن: که نام نیکو مرغیست فعل نیکش دام زفعل خویش بدان دام رام باید کرد. ناصرخسرو